حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد
در مسجدالنبی چه مؤدب نشستهاند
از خلسۀ صبوح، لبالب نشستهاند
حقپرستان را امامی هست، دینش دلبری
نور رویش کوثری، شور کلامش حیدری
دنیای کلام تو جهان برکات است
عمریست جهان ریزهخور این کلمات است
این زن که خاک قم به وجودش معطر است
تکرار آفرینش زهرای اطهر است
تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند
نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند
ای چشم علم خاک قدوم زُرارهات
جان وجود در گرو یک اشارهات
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
در آسمان ملائکۀ خوش ذوق
شهر بهشت را که بنا کردند...
این دشت پر از زمزمۀ سورۀ نور است
این ماه مدینهست که در حال عبور است
غریب شهر قمی... نه، که آشنا هستی
تو مثل فاطمه، معصومۀ خدا هستی
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
به منبر میرود دریا، به سویش گام بردارید
هلا! اسلام را از چشمهٔ اسلام بردارید
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
اى جوهر عقل! عشق را مفهومی
همچون شب قدر، قدر نامعلومی
بر درگهی سلام که ذلت ندیده است
آن را خدا چو عرش عزیز آفریده است
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد