سلام خاک رسولان! سلام ارض فلسطین!
چقدر زخم به تن داری ای ستارۀ خونین
آمدم باز کنم چشم پر از باران را
و به عطر نجف آغشته نمایم جان را
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
زخم ارثیست که در سینۀ ایرانیهاست
کشورم پر شده از داغ سلیمانیهاست
شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
هرچند در پایان حج آخرین است
«من کنتُ مولا...» ابتدای قصه این است
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
با ذكر یا كریم همه یاكریمها
خواندند با تو یا علی و یا عظیمها
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
دوباره شهر پر از شور و شوق و شیداییست
دوباره حال همه عاشقان تماشاییست
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز