گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی