چه اضطراب و چه باکى ز آفتاب قیامت
که زیر سایۀ این خیمه کردهایم اقامت
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس