به رغم زخم زبانها به غم، عنان ندهم
ز کف، قرار خود از طعن طاعنان ندهم
امشب که نرگسها اسیر دست پاییزند
کوکب به کوکب در عزایت اشک میریزند
نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
خورشید بر مسیر سفر بست راه را
در دست خود گرفت سپس دست ماه را
بنشین شبی به خلوت خود در حضور خویش
روشن کن آسمان و زمین را به نور خویش
سوی پیریام بردند لحظهها به آرامی
لحظههای خوشحالی، لحظههای ناکامی
تیغ است و آتش است و هزاران فدایی است
هر جا که نام اوست هوا کربلایی است
کمک کنید به نوباوگان جنگزده
به آهوان هراسیدۀ پلنگزده
مهر شكست تا ابد حک شده بر جبينتان
كوچ كنيد غاصبان! جانب سرزمينتان
ماه، ماه روزه است
روز، روز ضربت است
تابید بر زمین
نوری از آسمان
یک عمر زنده باش ولیکن شهید باش
هر دم پی حماسه و عزمی جدید باش
تبت پایین میآید سرفههایت خوب خواهد شد
دوباره شهر من حال و هوایت خوب خواهد شد
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
ای نامۀ سر به مهر مکتوم
ای مادر صبر، ام کلثوم!
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
آنقدر حاضری که کسی از تو دور نیست
هرچند دیده، قابل درک حضور نیست
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
ای خالق راز و نیاز عاشقانه
در پیشگاه عشق مخلوقی یگانه
به قرآنی که داری در میان سینهات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
کسی به باغچه بعد از تو آب خواهد داد؟
به روزهای جهان، آفتاب خواهد داد؟
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم
دریای سر نهاده به دامان چاه اوست
مردی که با سکوت خودش غرق گفتگوست
یک روز که پیغمبر، از گرمیِ تابستان
همراه علی میرفت، در سایۀ نخلستان
اعماق آیههای یقین را شکافته
نور است و آسمان برین را شکافته