پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
هرکس بمیرد پیشتر از مرگ
دیگر خیالش از دمِ جانکندنش تخت است
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!...
سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
پای در ره که نهادید افق تاری بود
شب در اندیشۀ تثبیت سیهکاری بود...
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را