اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش