دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت