ای بهترین دلیل تبسم ظهور کن
فصل کبود خندۀ ما را مرور کن
گریه میکنم تو را، با دو چشم داغدار
گریه میکنم تو را، مثل ابرِ بیقرار
مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
ای حرمت قبلۀ حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
ماه صفر رسید و افق رنگ دیگر است
عالم سیاهپوش به سوگ سه سرور است
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایهگستر است
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
سپیدهدم که هنگام نماز است
درِ رحمت به روی خلق باز است
ای ز فرط ظهور ناپیدا
ای خدا! ای خدای بیهمتا!
هر کسی را به سر هوایی هست
رو به سویی و دل به جایی هست
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
خّرم آن دل که از آن دل به خدا راهی هست
فرّخ آن سینه که در وی دل آگاهی هست
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
دست خدا پردۀ شب را شکافت
صبح شد و نور خداوند تافت
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد