امشب که نرگسها اسیر دست پاییزند
کوکب به کوکب در عزایت اشک میریزند
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
تیغ است و آتش است و هزاران فدایی است
هر جا که نام اوست هوا کربلایی است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
تابید بر زمین
نوری از آسمان
ای حرمت قبلۀ حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
تبت پایین میآید سرفههایت خوب خواهد شد
دوباره شهر من حال و هوایت خوب خواهد شد
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
ای خالق راز و نیاز عاشقانه
در پیشگاه عشق مخلوقی یگانه
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
به قرآنی که داری در میان سینهات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
کسی به باغچه بعد از تو آب خواهد داد؟
به روزهای جهان، آفتاب خواهد داد؟
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
ماه صفر رسید و افق رنگ دیگر است
عالم سیاهپوش به سوگ سه سرور است
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
سپیدهدم که هنگام نماز است
درِ رحمت به روی خلق باز است
ای ز فرط ظهور ناپیدا
ای خدا! ای خدای بیهمتا!
هر کسی را به سر هوایی هست
رو به سویی و دل به جایی هست
دریای سر نهاده به دامان چاه اوست
مردی که با سکوت خودش غرق گفتگوست
اعماق آیههای یقین را شکافته
نور است و آسمان برین را شکافته
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
رد میکنی شاید پس از زنگ دبستان
طفل کلاس اولی را از خیابان