به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی