معراج تکلم است امشب، صلوات
ذکر لب مردم است امشب: صلوات
با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
یک جلوۀ دلپذیر تکرار شدهست
لبخند مهی منیر تکرار شدهست
ای سرو که با تو باغها بالیدند
معصوم به معصوم تو را تا دیدند
در نالۀ ما شور عراقی ماندهست
در خاطره یک باغ اقاقی ماندهست
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
دل آیینه، گریان بقیع است
غم و اندوه، مهمان بقیع است
به نام خداوند بالا و پست
كه از هستیاَش هست شد، هر چه هست...
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
اسلام جز به مهر تو جانی به تن نداشت
عصمت به غیر نام خدیجه سخن نداشت
اجل چون سایهای دور و برش بود
و شمشیر بلا روی سرش بود
سامرا، امشب مدینه میشود مهمان تو
آسمانها اشک میبارند بر دامان تو
امشب میان گریه و لبخند خود گمم
سرشار از طلوع بهار تبسمم
در باغ جهان نسیم سرمد آمد
بر غنچۀ علم، فیض بیحد آمد
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
کعبه اسم تو، منا اسم تو، زمزم اسم توست
ندبه اسمِ تو، شفا اسم تو، مرهم اسم توست
جبریل مکرر این صلا را سر داد
بلّغ، بلّغ... ندا به پیغمبر داد
در شهر دلی، به شوق پرواز نبود
با حنجرهٔ باغ، همآواز نبود
دنیا، ز ستاره، سبحه گر بردارد
حاشا که فضائل تو را بشمارد
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
گرفته بوی شهادت شب وفاتش را
بیا مرور کن ای اشک خاطراتش را
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
دنیای بی نگاه تو تاریک و مبهم است
بیتو تمام زندگی ما جهنم است!