جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد