در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
پیوسته نماز در قیام است حسین
هفتاد و دو حج ناتمام است حسین
معراج تکلم است امشب، صلوات
ذکر لب مردم است امشب: صلوات
با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
همیشه مرد سفر مرد جاده بود پدر
رفیق و همدم مردم، پیاده بود پدر
«فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم»
من غلام علیام از دو جهان آزادم
یک جلوۀ دلپذیر تکرار شدهست
لبخند مهی منیر تکرار شدهست
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
درون سینۀ من سرزمینی رو به ویرانیست
دلی دارم که «فِی قَعرِ السُّجُون» عمریست زندانیست
خبر دهید به کفتارهای این وادی
گلوله خورده پلنگِ غیور آبادی
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
ای سرو که با تو باغها بالیدند
معصوم به معصوم تو را تا دیدند
باغ سپیدپوش که بسیاری و کمی
بر برگبرگ خاطر من لطف شبنمی
در نالۀ ما شور عراقی ماندهست
در خاطره یک باغ اقاقی ماندهست
آتش داغی به جان مؤمنین افتاده است
گوییا از اسب، کوهی بر زمین افتاده است
پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی
نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
دل آیینه، گریان بقیع است
غم و اندوه، مهمان بقیع است
شب تا به سحر نماز میخواند علی
با دیدۀ تر، نماز میخواند علی
چه بنویسم؟ که شعرم باب میلم در نمیآید
دلم میخواهد اما آه... از من برنمیآید
بهار پنجرۀ رؤیت خداوند است
بهار فصل صمیمیت خداوند است
کیست این زن، اینکه بر بالای منبر ایستاده
در میان این همه شمشیر و خنجر ایستاده
بار بربندید آهنگ سفر دارد حسین
نیّت رفتن در آغوش خطر دارد حسین