کبود غیبت تو آسمان بارانیست
و کار دیدۀ ما در غمت گلافشانیست
«ایمان به خدا» لذت ناچیزی نیست
با نور خدا، غروب و پاییزی نیست
دوباره سرخه تموم دفترم
داره خون از چشای قلم میاد
شکوه تاج ایمان بر سر ماست
شجاعت قطرهای از باور ماست
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
در عرصۀ زندگانیِ رنگ به رنگ
کآمیختۀ هم شده آیینه و سنگ
بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
به همان کس که محرم زهراست
دل من غرق ماتم زهراست
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
خيز، اى بندۀ محروم و گنهکار بيا
يک شب اى خفتۀ غفلتزده، بيدار بيا
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
در قبلهگه راز فرود آمد ماه
یا زادگه علی بود بیتالله
زبان با نام زهرا خو گرفتهست
گل یاس آبرو از او گرفتهست
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
در مکتب عشق، آبروداری کن
هر مؤمن رنجدیده را یاری کن
چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی
شهر آینهدار میشود با یک گل
پروانهتبار میشود با یک گل
رمضان آمد و دارم خبری بهتر از این
مژدهای دیگر و لطف دگری بهتر از این
عهدیست که بستهایم، برمیخیزیم
با آنکه شکستهایم، برمیخیزیم