من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
راه از بیگانه میجستیم، آخر گم شدیم
خانۀ خود را نمیدیدیم و سردرگم شدیم
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد
صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
بر من بتاب و جان مرا غرق نور کن
از مشرق دلم به نگاهی ظهور کن
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
ای آفرینش از تو گرفتهست تار و پود
ای وسعت مقام تو بیمرز و بیحدود
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایهٔ جنگ، متّهم را فهمید
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
قصد، قصد زیارت است اما
مانده اول دلم کجا برود
گرچه شوال ولی داغ محرم با اوست
پس عجب نیست اگر این همه ماتم با اوست
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را