تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم