وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید
حق هرچه آفرید از این دختر آفرید
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
عطر تن پیمبر از این خانه میرود
بال ملک معطر از این خانه میرود
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی
احرام حج بستی و عزم کربلا کردی
«معاشران گره از زلف یار وا نکنید»
حریم وحدت دل را ز هم جدا نکنید
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد