در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
پیوسته نماز در قیام است حسین
هفتاد و دو حج ناتمام است حسین
همیشه مرد سفر مرد جاده بود پدر
رفیق و همدم مردم، پیاده بود پدر
«فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم»
من غلام علیام از دو جهان آزادم
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
درون سینۀ من سرزمینی رو به ویرانیست
دلی دارم که «فِی قَعرِ السُّجُون» عمریست زندانیست
خبر دهید به کفتارهای این وادی
گلوله خورده پلنگِ غیور آبادی
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
باغ سپیدپوش که بسیاری و کمی
بر برگبرگ خاطر من لطف شبنمی
آتش داغی به جان مؤمنین افتاده است
گوییا از اسب، کوهی بر زمین افتاده است
پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی
نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
شب تا به سحر نماز میخواند علی
با دیدۀ تر، نماز میخواند علی
چه بنویسم؟ که شعرم باب میلم در نمیآید
دلم میخواهد اما آه... از من برنمیآید
بهار پنجرۀ رؤیت خداوند است
بهار فصل صمیمیت خداوند است
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
کیست این زن، اینکه بر بالای منبر ایستاده
در میان این همه شمشیر و خنجر ایستاده
بار بربندید آهنگ سفر دارد حسین
نیّت رفتن در آغوش خطر دارد حسین
سلام ای طبیب طبیبان سلام
سلام ای غریب غریبان سلام