گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد