امشب که نرگسها اسیر دست پاییزند
کوکب به کوکب در عزایت اشک میریزند
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
تیغ است و آتش است و هزاران فدایی است
هر جا که نام اوست هوا کربلایی است
تابید بر زمین
نوری از آسمان
ای حرمت قبلۀ حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
تبت پایین میآید سرفههایت خوب خواهد شد
دوباره شهر من حال و هوایت خوب خواهد شد
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
ای خالق راز و نیاز عاشقانه
در پیشگاه عشق مخلوقی یگانه
به قرآنی که داری در میان سینهات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
کسی به باغچه بعد از تو آب خواهد داد؟
به روزهای جهان، آفتاب خواهد داد؟
ماه صفر رسید و افق رنگ دیگر است
عالم سیاهپوش به سوگ سه سرور است
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم
سپیدهدم که هنگام نماز است
درِ رحمت به روی خلق باز است
ای ز فرط ظهور ناپیدا
ای خدا! ای خدای بیهمتا!
هر کسی را به سر هوایی هست
رو به سویی و دل به جایی هست
دریای سر نهاده به دامان چاه اوست
مردی که با سکوت خودش غرق گفتگوست
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
اعماق آیههای یقین را شکافته
نور است و آسمان برین را شکافته
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
رد میکنی شاید پس از زنگ دبستان
طفل کلاس اولی را از خیابان