مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا
کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
زهی بهار که از راه میرسد، اینبار
که ذکر نعت رسول است بر لب اشجار
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
سلام بر تو کتاب ای که آفتاب تویی
گرانترین و گرامیترین کتاب تویی
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر
این ماه کیست همسفر کاروان شده؟
دنبال آفتاب قیامت روان شده
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
خدا جلال دگر داد ای امیر تو را
که داد از خم کوثر، میِ غدیر تو را
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
این کیست که آقای جوانان بهشت است؟
نامیست که بر کنگرۀ عرش نوشته است