با علمت اگر عمل برابر گردد
کام دو جهان تو را میسر گردد
چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش