دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش