امشب که نرگسها اسیر دست پاییزند
کوکب به کوکب در عزایت اشک میریزند
ای که چون چشمت، ستاره چشم گریانی نداشت
باغ چون تو، غنچۀ سر در گریبانی نداشت
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
بی نور خدا جهان منّور نشود
بی عطر محمّدی معطّر نشود
تیغ است و آتش است و هزاران فدایی است
هر جا که نام اوست هوا کربلایی است
چشمان جهان محو تماشایت بود
ایثار چکیدهای ز تقوایت بود
تابید بر زمین
نوری از آسمان
تبت پایین میآید سرفههایت خوب خواهد شد
دوباره شهر من حال و هوایت خوب خواهد شد
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
چون سرو همیشه راست قامت بودی
معنای شرافت و شهامت بودی
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
ای خالق راز و نیاز عاشقانه
در پیشگاه عشق مخلوقی یگانه
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
به قرآنی که داری در میان سینهات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
کسی به باغچه بعد از تو آب خواهد داد؟
به روزهای جهان، آفتاب خواهد داد؟
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
دریای سر نهاده به دامان چاه اوست
مردی که با سکوت خودش غرق گفتگوست
اعماق آیههای یقین را شکافته
نور است و آسمان برین را شکافته
امروز ایلام فردا شاید خراسان بلرزد
فرقی ندارد کجای خاک دلیران بلرزد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست