عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد