جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
دل شکسته...تن خسته، آمد از در ساعت
سلام داد و کمی مکث کرد باز به عادت
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم
میتوانم از همین جا عطر صحنت را ببویم
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
لطف تو بیواسطه، دریای جودت بیکران
عالمی از فهم ابعاد وجودت ناتوان