چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم