دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
تویی که میدمی از عرش هر پگاه، علی
منوّرند به نور تو مهر و ماه، علی
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
پیچیده در ترنّم هستی، صدای تو
ای راز ناگشودۀ هستی، خدای تو
من در همین شروع غزل، مات ماندهام
حیران سرگذشت نفسهات ماندهام
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
ماه است و آفتابیام از مهربانیاش
صد کهکشان فدای دل آسمانیاش
چشمه چشمه تشنگی، زائران! بیاورید
نام آبِ آب را بر زبان بیاورید
ای سلسله در سلسله در سلسله مویت
وی آینه در آینه در آینه رویت
میبینمت به روشنی آفتابها
قرآن شرحه شرحۀ هر شامِ خوابها
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود