زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش