جان داد که در امان ببیند ما را
خالی کند از یزیدیان دنیا را
حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
در حجم قنوتها دعا تعطیل است
یاد از تو - غریب آشنا! - تعطیل است
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
پای در ره که نهادید افق تاری بود
شب در اندیشۀ تثبیت سیهکاری بود...
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
دلم دلم دلم دلم دلم فرو ریخت
قدحقدح شکسته شد، سبوسبو ریخت
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی