تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
پای در ره که نهادید افق تاری بود
شب در اندیشۀ تثبیت سیهکاری بود...
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست