شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را
سبزپوشا با خودت بخت سپید آوردهای
گل به گل هر جا بهاری نو پدید آوردهای
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
خم کرد پشت زمین را، ناگاه داغ گرانت!
هفت آسمان گریه کردند، بر تربت بینشانت!
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت