کنار پنجرهفولاد، گریه مغتنم است
در این حریم برای تو گریه محترم است
بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
تویی که میدمی از عرش هر پگاه، علی
منوّرند به نور تو مهر و ماه، علی
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
در شهر نمانده اهل دردی جز تو
در جادۀ عشق، رهنوردی جز تو
ای تیر مرا به آرزویم برسان
یعنی به برادر و عمویم برسان
از لشکر کوفه این خبر میآید
زخم است و دوباره بر جگر میآید
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
اینجا نشانی از نگاه آشنایی نیست
یا از صدای آشنایی، ردّ پایی نیست
ای در نگاه تو رازِ هزارانِ درِ بستۀ آسمانی
کی میگشایی به رویم دری از سرِ مهربانی؟
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
که بود این موج، این طوفان، که خواب از چشم دریا برد؟
و شب را از سراشیب سکون تا اوج فردا برد
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
پیچیده در ترنّم هستی، صدای تو
ای راز ناگشودۀ هستی، خدای تو
من در همین شروع غزل، مات ماندهام
حیران سرگذشت نفسهات ماندهام
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
ماه است و آفتابیام از مهربانیاش
صد کهکشان فدای دل آسمانیاش
چشمه چشمه تشنگی، زائران! بیاورید
نام آبِ آب را بر زبان بیاورید
ای سلسله در سلسله در سلسله مویت
وی آینه در آینه در آینه رویت