ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
به کدام واژه بخوانمت، به کدام واژۀ نارَسا؟
به کدام جلوه بجویمت؟ متعالیا و مقدّسا!
کسی از باغ گل آهسته مرا میخواند
تا صفا، تا گل نورسته مرا میخواند
باز در سوگ عزیزی اشکها همرنگ خون شد
وسعت محراب چون باغ شقایق لالهگون شد
آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم
کربلایی داریم، آب فراتی داریم
مثل شیرینی روحانی یک رؤیا بود
سالهایی که در آن روح خدا با ما بود
مثل گل بدرقه کردیم تنی تنها را
و سپردیم به خاک آن همه خوبیها را
دوش یاران خبر سوختنش آوردند
صبح خاکستر خونین تنش آوردند
چون لالۀ شکفته صفایی عجیب داشت
مثل شکوفه رایحهای دلفریب داشت
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
این دشت پر از زمزمۀ سورۀ نور است
این ماه مدینهست که در حال عبور است
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
تقویم در تقویم
این فصلها سرشار باران تو خواهد شد
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد
تیره شد آینهٔ صبحِ درخشان بیتو
تار شد مشرق روحانی ایمان بیتو...