امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی