چنان شیرینی دنیای ما شورانده دنیا را
که از ما وام میگیرند آیین تماشا را
اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
یک گوشه نشسته عقده در دل کردهست
مرداب که سعی خویش زائل کردهست
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
ما سینه زدیم بیصدا باریدند
از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند
چقدر دیر رسیدی قطار بیتو گذشت
قطار خسته و بیکولهبار، بیتو گذشت
شب مانده است و شعلۀ بیجان این چراغ
شب شاهد فسردنِ تنهاترین چراغ
من شیشۀ دلتنگی دلهای غمینم
ای کاش که دست تو بکوبد به زمینم
ای عاشق شب نورد، پیدایم کن
ای مرد همیشه مرد، پیدایم کن
شب است پنجرۀ اشک من چرا بستهست
تهی نمیشوم از درد عشق تا بستهست
شن بود و باد، قافله بود و غبار بود
آن سوی دشت، حادثه، چشم انتظار بود
پرندهها همه در باد، تار و مار شدند
نگاهها همه از اشک، جويبار شدند
شد به آهنگ عجیبی خاک ما زیر و زبر
خانهها لرزید و لرزیدند دلها بیشتر
به این آتش برس، هیزم مهیا کن، مهیاتر
گلستانیم ما، در آتش نمرود، زیباتر
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
به سیل اشک میشوییم راه کارونها را
هنوز از جبهه میآرند تابوت جوانها را
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
امشب از داغی دوباره چشم ایران روشن است
یوسفی رفتهست، آری وضع کنعان، روشن است
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ