میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
محمّدا به که مانی؟ محمّدا به چه مانی؟
«جهان و هر چه در او هست صورتاند و تو جانی»
آسمان ابریست، آیا ماه پیدا میشود؟
ماه پنهان است، آیا گاه پیدا میشود؟
چه کُند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
سلام! ای سلام خدا بر سلامت!
درود! ای کلام الهی، کلامت!
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود