میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی