شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوا، در گیر و دار
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
روشن آن چشم که در سوگ تو پُر نم باشد
دلربا، نرگس این باغ به شبنم باشد
میان حجره چنان ناله از جفا میزد
که سوز نالهاش آتش به ماسوا میزد
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی، وآن دل همه سوز
به نام چاشنیبخش زبانها
حلاوتسنج معنی در بیانها...
از خیمهها که رفتی و دیدی مرا به خواب
داغی بزرگ بر دل کوچک نهادهای
دختری ماند مثل گل ز حسین
چهرهاش داغ باغ نسرین بود
رباب است و خروش و خستهحالی
به دامن اشک و جای طفل خالی
این گلِ تر ز چه باغیست که لب خشکیدهست؟
نو شکفتهست و به هر غنچه لبش خندیدهست
تن فرزند بهر مادر آمد
اگر او رفت با پا، با سر آمد
ای شمع سینهسوختۀ انجمن، علی
تقدیر توست سوختن و ساختن، علی
آزار دادهاند ز بس در جوانیام
بیزار از جوانی و، از زندگانیام
آینه با آینه شد روبهروی
خوش بود آیینهها را گفتوگوی
تو کیستی که عقل مجنون توست
عشق به تو عاشق و مدیون توست
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را
نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را
بودند دو تن، به جان و دل دشمنِ تو
دادند به هم دست، پیِ کشتن تو
جان بر لب من آمد و جانان به بر من
ای مرگ برو عمر من آمد به سر من