میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
دخترم، بیتو بهشتِ جاودان شیرین نبود
بیش از این دوری، سزای صحبتِ دیرین نبود...
ستمگران همه از خشم، شعلهور بودند
به خون چلچله از تیغ تشنهتر بودند
هنوز از تو گرم است هنگامهها
بسی آتش افتاده در جامهها
تیر كمتر بزنید از پی صیدِ بالش
چشمِ مرغانِ حرم میدود از دنبالش
مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو
کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو
در آفتاب تو انوار کبریاست، مدینه
به سویت از همه سو چشم انبیاست، مدینه
اگر به شکوه، لب خویش وا کند زهرا
مدینه را به خدا کربلا کند زهرا
عطر او آفاق را مدهوش کرد
دشت و صحرا را شقایقپوش کرد
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
به بوسه بر قدمت چشم من حسادت داشت
به حیرتم که چرا خاک این سعادت داشت؟
رُخت فروغ خداوند دادگر دارد
قَدت نشان ز قیام پیامبر دارد
شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت
سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت
زهرا گذشت و خاطرههایش هنوز هست
در مسجد مدینه، صدایش هنوز هست
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست
خروش چلچله لبریز بیقراری توست
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست