چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟