حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن