خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیامآوری نکرد
اینجا که بال چلچله را سنگ میزنند
ماهِ اسیر سلسله را سنگ میزنند
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جر حسین، برابر نداشتم
من ماندم و مرغ سحر و نوحهگریها
اندوه پرستو، غم بیبالوپریها
گر سوختهست بال و پرت فَابکِ لِلحُسِین
گر مانده داغ بر جگرت، فَابکِ لِلحُسِین
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
به زیر تیغم و این آخرین سلام من است
سلام من به حسینی که او امام من است
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن