گواهی میدهد انجیل هم آیات قرآن را
نمیفهمم تقلای مسیحیهای نجران را
میان باطل و حق، باز هم مجادله شد
گذاشت پا به میان عشق و ختم غائله شد
شب در دل خویش جستجویی کردیم
در اشک دوباره شستشویی کردیم
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
خواهد که دهد سر به دم خنجر دوست
ای نابترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
بیا به خانۀ آلالهها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند