کبود غیبت تو آسمان بارانیست
و کار دیدۀ ما در غمت گلافشانیست
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
به همان کس که محرم زهراست
دل من غرق ماتم زهراست
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
چون بر او خصم قسم خوردۀ دین راه گرفت
بانگ برداشت، مؤذّن كه: خدا! ماه گرفت
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
هيچ موجى از شكست شوق من آگاه نيست
در كنار ساحلم امّا به دريا راه نيست
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت