تو خورشیدی و بیشک دیدنت از دور آسان است
ولی ادارک نور آیا برای کور آسان است؟
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینههایت، ناگهان تر شد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
میان هجمۀ غمها اگر پناه ندارد
حسین هست نمیگویم او سپاه ندارد
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
حس میشود همواره عطر ربنا از تو
آکنده شد زندان هارون از خدا از تو
سکهها ایمانشان را برد، بیعتها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمتها شکست
خراب جرعهای از تشنگی سبوی من است
که بیقرارِ شبیهت شدن گلوی من است
به ظاهر زائرم اما زیارت را نمیفهمم
من بیچاره لطف آشکارت را نمیفهمم
بارها از سفرهاش با اینکه نان برداشتند
روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند
میشود بر شانۀ لطفت پریشان گریه کرد
پابرهنه سویت آمد مثل باران گریه کرد