و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
جنّت نشانی از حرم توست یا حسن
فردوس سائل کرم توست یا حسن
بانو غم تو بهار را آتش زد
داغت دل بیقرار را آتش زد
امشب ردیف شد غزلم با نمیشود
یا میشود ردیف كنم یا نمیشود
وا کن به انجماد زمین چشمهات را
چشمی که آب کرده دل کائنات را
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
رمضان آمد و دارم خبری بهتر از این
مژدهای دیگر و لطف دگری بهتر از این
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
شب تا سحر از عشق خدا میسوزی
ای شمع! چقدر بیصدا میسوزی
شد وقت آنكه از تپش افتند كائنات
خورشید ایستاد كه «قد قامتِ الصّلاة»
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
آب و جارو میکنم با چشمم این درگاه را
ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را
با نیت نگاه تو آغاز میکنم
احساس خویش را به تو ابراز میکنم
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی
مانند باران بود و بر دلها ترنّم داشت
مانند چشمه لطف سرشارش تداوم داشت
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
این کیست که آقای جوانان بهشت است؟
نامیست که بر کنگرۀ عرش نوشته است