همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟
باغهامان همه دور از نفس پاییزند
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو