دل نیست اینکه دارم گنجینهٔ غم توست
بیگانه باد با غیر این دل که محرم توست
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را
روزههایم اگرچه معیوب است
رمضان است و حال من خوب است
رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم
همه بیدار در این فرصتِ سرشار شویم
بوَد آیا که درِ صلح و صفا بگشایند
تا دری هم به مراد دل ما بگشایند
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟
ای صبر تو چون كوه در انبوهی از اندوه
طوفانِ برآشفتهٔ آرام وزیده
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست
دل سوزان بُوَد امروز گواه من و تو
کز ازل داشت بلا، چشم به راه من و تو